امروز نیم ساعت قبل از ساعت ۲۱ گوشی ام را به دست گرفته و در انتظار دیدن reminder ای برای نوشتن متن در اینجا بودم. اما امروزهم با چنددقیقه تاخیر مینویسم.البته این بار فرق میکند چون من به خودم گفتم اول بشین درمان رو تموم کن بعد برو سراغ هرکاری دوست داری. خب چه عرض کنم از صبح با اینکه همیشه عادت دارم زود از خواب بیدار شوم بیکار و بی عار میچرخیدم و دوسه صفحه قبل از ظهر خواندم و الان دیگر به رگ غیرتم برخورد که اخر ادم حسابی این حجم انبوه از دروست را نمی بینی کوری یا خودت را به کوری زدی؟ پس برو تمام کن.
بلاخره بعد از چهار روز تمام کردم. خودم هم باورم نمیشود اینقدر طولانی شد.چون من سابقه های درخشانتری در این زمینه داشتم.اینکه همیشه خیلی سریع مطالعه میکردم ولی خب باید به علایم افزایش سن و دیگر بی حس شدن به درس عادت کنم. هرچند که قبلا هم درس خواندن را دوست نداشتم ولی حداقل ان زمان دغدغه هایم به اندازه الان نبود. به هرحال من فکر میکردم ته تهش در عرض دوروز تمام کنم. اخر من همیشه خیال پرداز هستم همیشه غیرممکن، نشدنی، محیرالعقول فکر میکردم و همین هارا هم در برنامه ریزی هایم پیاده میکنم. از ان زمان کنکور خوب به یاد دارم که مثلا مینوشتم روزی ۷۰۰تست فیزیک! یا الان که مینویسم روزی ۱۲فصل درمان و...
کلا ادم متوهمی هستم.دست هر نوع ایده آل پردازی را ازپشت بسته ام
البته این را بگویم که من وقتی این برنامه هارا مینویسم به اتفاقاتی که ممکن است بیوفتد فکر هم میکنم ولی از انجایی که تا حالا سابقه نداشته من به یه چیزی فکر کنم و اتفاق بیافتد، به همین علت همه چیز نقش بر آب میشود. اما تا دلتان بخواهد اتفاقاتی میافتند که من هرگز به آنها فکر نکرده ام و رخ داده اند و حالم گرفته شده.
اینکه چقدر زمان این روزها زود میگذرد برایم ترسناک است. اینکه فردا چشم باز کنم و بشود۸اسفند کذایی
ترسناکتر این است که در این امتحان بیافتم، خلاصه نمیدانم به ذهن کدام عاقلی خطور کرد این ازمون را برای ما بیچاره ها بگذارند ولی هرکس بوده حتما در حالت خلسه بوده وگرنه انسان هوشیار همچین گوهی را نمیخورد هرچند که گوه را او نخورده بلکه ما دانشجویان درحال میل کردن گوهی هستیم که آنها برای ما درست کرده اند.مشخص است که اعصاب ندارم
شب بخیر تا فردا
- ۹۸/۱۱/۱۸