در جستجوی معنی زندگی

کتاب هایی که در طول سالها قرار است بخوانم تا به معنای زندگی برسم.

در جستجوی معنی زندگی

کتاب هایی که در طول سالها قرار است بخوانم تا به معنای زندگی برسم.

زندگی چیزی نیست که با فکر کردن بتوانیم به آن برسیم، در واقع زندگی نفهمیدنی ترین موضوعی است که تا به حال دیده و درک کرده ام.امیدوارم روزی بفهمم چرا نمیتوانم معنی زندگی را بفهمم!!!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

خواب

به این فکر کنید همین لحظه بما بگویند اگر بخوابید و بعد از چند لحظه بیدار شوید همه چیز درست شدع است، همه چیز به روال عادی قبلی اش برگشته، قرار است دنیا روی خوشش را بما نشان دهد و شانس برای یکبار هم که شده در خانه من را زده است، من هم دوان دوان میروم تا در را به سویش باز کنم :)

چندروز پیش(شنبه ای که گذشت) من فکر میکردم امروز روز رهایی من است، روزی است که آغازگر لحظات فراموش نشدنی برابم خواهد بود. اما نشد!زندگی میخواهد با تلنگرعایش بمن بفهماند سرنوشت تو همین است و بیش ازحد فکر و خیال نکن و مغزت را به آتش نکش! افکاری که روزی به واقعیت نخواهند پیوست ارزش بوجود آمدن و خلق شدن هم ندارند.افکاری چنین فقط باروتی میشوند تا درونم را به آتش بکشند. تلاش های زیادی میکنم تا زندگی عادی بتوانم داشته باشم اما تا الان که موفق نبوده ام. یعنی شرایط عین همان پنج سال پیش است، روزهایی که فکر نمیکردم بیایند ولی آمدند و زندگی مرا تغییر دادند. چندسال پیش من زندگی فعلی ام را به هیچ وجه نمیتوانستم تصور کنم و هرکس بمن میگفت روزی روزگاری در این شرایط قرار میگیرم و زندگی میکنم(درواقع زجر میکشم و اسمش را نمیتوان زندگی کردن گذاشت بلکه کُشتن زندگانی در درونم، واژه ی درخورتری ست.)

اما روزها و ماه ها گذشتند وشرایط همان شد که در سرنوشت نوشته شده بود. بعد این سالها میفهمم سرنوشت آدمی نوشته شده و فقط در دوراهی های زندگی حق انتخاب دارد و تمام!نه کمتر نه بیشتر. البته این دوراهی ها هم در نهایت بهم وصل میشوند و فقط انتخاب یکی از این دوراهی ها شاید سرعت رسیدن به آن چیزی که برایمان مقدر شده است را کم با بیشتر کند وگرنه این دوراهی ها هم به کل زندگی و سرنوشتمان را تغییر نمی دهند.

زندگی بی رحم...

لحظاتی که نیامدند و دیگر هم نخواهند آمد، سوالم از خودم این است پس به چه امیدی اصلا زنده هستم؟ پاسخی هم ندارم. نمیدانم کِی و کجا کاسه صبرم لبریز میشود و به این زندگی نکبت بار پایان خواهم داد.

ادمی که هستم را نمیخواهم اینکه فوری انسانها را می بخشم را نمخواهم، اینکه با همه مهربانم را نمیخواهم، اینکه از خودگذشتگی میکنم را نمی‌خواهم، اینکه هر کس هرچیزی گفت انجام می دهم را نمی خواهم، اینکه مردم سوارم میشوند حتی دوستانم! را نمی خواهم. من با این جمله که "باران باش برای همه" زندگی ام را پیش میبردم اما دیگر نمیتوانم.چرا در مقابل این همه محبت این همه بی چشم و رویی نصیبم میشود؟  از امروز عین خود آدم ها رفتار خواهم کرد نه کمتر نه بیشتر.بقول قانون سوم نیوتون:کُنش هر چیزی واکنشی دارد.

تصمیم گرفته بودم تا روز ۱۸۰ واحدی متنی در اینجا بنویسم حالا باید تا ۴ اردیبهشت به این قولم پایبند باشم؟  نمیدانم اما دوست دارم تا اخر عمرم در این وبلاگ خاک خورده چندکلمه ای بنویسم.شاید گذر زمان را بیشتر حس کردم و بیشتر به این جمله پی بردم که"تندتر از آب روان، عمرِ گران می گذرد."

  • ۹۸/۱۲/۰۸
  • سرگردان بی ذهن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی