امروز قرار بود چندین صفحه از درمان شناسی را بخوانم، مدتهاست که برای این روزهایم برنامه میریختم اما امان از دست خودم، امان از آدمی که به ناامیدی خیلی وقت است که عادت کرده.صبح بیدار شدم تا ساعت ۱۰.۳۰ همینطوری میچرخیدم و بعد شروع کردم به خواندن چندین صفحه از کتابم که یهو دلم خواست آهنگی گوش کنم. از انجایی که همه اهنگ های گوشی م را پاک کرده ام (خصلتی غیرقابل انکار درمن وجود دارد که وقتی بیکار هستم ساعت ها و ساعتها به یه اهنگ گوش میدهم دریغ از اینکه حتی یبار به محتوا و متن اهنگ توجه کنم، بلکه فقط خیال پردازی میکنم و این همه زندگی کردن در رویا برایم عذاب اور است) صبر کردم خواهرم بیاید و با گوشی او چنددقیقه به اهنگی نه چندان خاطره برانگیز گوش کنم!
صبح با چه خیالی بیدارشدم و الان در انتهای روزیِ که به سر رسیده با چه خیالی قرار است بخوابم؟ کارهایم مطابق همیشه ناتمام مانده اند. نمیدانم من خیلی رویایی برنامه ریزی میکنم یا کلا روند زندگیم خیلی کند شده است؟ به راستی پاسخ این همه پرسش در ذهنم چیست؟ شاید اگر یکی بیاید و به این سوالهای بی جوابم پاسخ دهد من نیز بتوانم با ارامش ذهنی به سراغ درس و مشقم بروم.حدودا ۲۵روز به ۱۸۰ واحدی مانده. امیدوارم که پاس شوم و نیافتم!
از همان بچگی عادت نداشتم درسی را چندبار بخوانم.همیشه درحال خیال بافی بودم و ذهنم دیگر جایی برای گنجاندن دروس مزخرف نداشته و ندارد. هنوز هم که هنوز هست من همان دختر هستم همان آدمی که تغیبر نکرده
چندی پیش خواندم:ساکنان دریا بعد از مدتی دیگر صدای امواج را نمی شنوند، چه تلخ است روایت غم بارِ عادت!
به راستی که من هم به همه ویژگی های بدم عادت کرده ام.بارها خواستم تغییرشان بدهم ولی نشد
البته اینرا هم بگویم موجود کم انرژی هستم و نمیتوانم نشدن های متعدد را تحمل کنم پس از همان اول بیخیال میشوم
زندگی من در رویا خلاصه شده، وقتی که امروز قسمت اول آنه شرلی رو باز دیدم. حسی در من بیدار شد
یاد روزهایی افتادم که کودکی بودم که از مدرسه میرسید و با همان لباس مدرسه جلوی تلویزیون مینشستم تا همزمان هم تکالیفم را بنویسم و هم کارتون موردعلاقه ام را ببینم. در عرض یک ساعت تمام میکردم و باقی روز بدون دغدغه میچرخیدم
حتی هنوز هم همان عادت را دارم
حتی هنوزهم برایم جای سوال است چرا دوست دارم کارهایم را زود انجام دهم و باقی روز بیکار باشم؟ شاید چون دلم میخواهد از موقعیتی که هستم فرار کنم و فراموش کنم که، کی هستم و در حال حاضر کجا قراردارم؟
مبحثی که میخوانم اختلالات اضطرابی است. نمیدانم اما میدانم که بیش فعالم ولی در اینکه ادم مضطربی هستم یا نه را نمیدانم. بعد کنکور شاید افسرده بودم ولی الان نمیگویم شاید، چون واقعا افسرده هستم و حوصله هیچ کس و هیچ چیز را ندارم
تصمیم دارم هر شب ساعت۲۱تا ازمون ۱۸۰واحدیم در اینجا مطلبی بنویسم. چون این امتحان باعث شده من از کتاب هایم دور شوم و شدیدا درگیر سگ سیاه افسردگی شده ام
میروم که ادامه اختلالات اضطرابی را بخوانم و بعد دیابت را و بعد خوابی نه چندان شیرین